بلال حبشى، مؤذن مخصوص رسول خدا، پس از رحلت آن حضرت در مدینه نماند و به شام رفت و در آنجا بود تا از دنیا رفت و قبر وى نیز همان جاست.
ابن اثیر در اسد الغابة روایت کرده که هنگامى که بلال در شام بود، شبى رسول خدا را در خواب دید که به او فرمود:
«ما هذه الجفوة یا بلال!ما آن لک ان تزورنا؟»(اى بلال این چه جفایى است که با ما کردى؟آیا زمان آن نرسیده که به دیدار ما بیایى؟)
بلال غمگین شده، از خواب بیدار شد و به سوى مدینه حرکت کرد، و چون بدانجا رسید، بر سر قبر رسول خدا آمده و خود را روى قبر آن حضرت افکنده، گریست.
در این وقتحسن و حسین نزد او رفتند و او آن دو بزرگوار را به سینه گرفته و مىبوسید، حسنین بدو گفتند:
«نشتهى ان تؤذن فى السحر»!
ما میل داریم در هنگام(سپیده)سحر اذان بگویى!)
بلال بر بام مسجد رفت و چون گفت:
«الله اکبر، الله اکبر»شهر مدینه از شیون و گریه به لرزه درآمد.
و چون گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله»شیون مردم بیشتر شد و چون گفت:
«اشهد ان محمدا رسول الله»زنان از خانههاى خود بیرون ریختند، و دیده نشد که مردان و زنان در مدینه بدان حد که آن روز گریستند گریه کنند. (4)
نگارنده گوید: نظیر این داستان درباره حضرت فاطمه نیز در کتاب من لا یحضره الفقیه از ابى بصیر از امام باقر یا حضرت صادق روایتشده که فاطمه از بلال خواست تا اذان بگوید، و بلال-همانگونه که ذکر شد-شروع به اذان کرد، ولى به خاطر تاثر شدیدى که به آن بانوى مکرمه دست داد بلال نتوانست آن را تمام کند