روزی مرد فقیری به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود.اتفاقاً در آن هنگام امام حسن مجتبی(ع)پولی در دست نداشت و از طرف دیگر از این که فرد تهیدستی از در خانه اش شرم سار برگردد،شرمسار بود،لذا فرمود:«آیا حاضری تو را به کاری راهنمایی کنم که به مقصودت برسی؟
چه کاری؟
امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است،ولی هنوز کسی به او تسلیت نگفته است،نزد خلیفه می روی و با سخنانی که به تو یاد می دهم،به وی تسلیت می گویی،از این راه به هدف خود می رسی.
چگونه تسلیت بگویم؟
وقتی نزد خلیفه رسیدی بگو:حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد،زیر سایهی پدر بود.ولی اگر خلیفه پیش از او از دنیا می رفت چه بسا دختر تو در به در می شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.
مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.
این جمله های عاطفی در روان خلیفه اثر عمیقی بر جای نهاد و از حزن و اندوه وی کاست و دستور داد جایزه ای به وی بدهند.
آن گاه پرسید:«این سخن از آن تو بود؟»
گفت:«نه،حسن بن علی(ع)آن را به من آموخته است»
خلیفه گفت:«راست می گویی،او منبع سخنان فصیح و شیرین است»